دلتنگی شبانه
امشب دگر مجال رفتن نيست
امشب دگر مجال گفتن نيست
دلواپسي هايم در اين شب
مانند هر شب نيست
امشب دگر مجال گريستن هم نيست
بايد گفت :
من به ياد او هستم ، افسوس او به يادم نيست ؟!
چه روزها كه به عشق هم بوديم
چه شب ها كه به عشق هم خفتيم
چه حرفها كه عاشقانه به هم گفتيم
" چه كس تو را از مهربان شدن با من ، مأيوس مي كند "
رشك نيست ، تنفر نيست
سرشك غم روان است و او كنارم نيست
آن شبي كه گفت " دوستت دارم "
در خيالم هست
در خيالش نيست
كاش مي بود و غم مرا مي ديد
شايد دلش به حال من مي سوخت
شايد كه لحظه اي باز هم او
دوستم مي داشت
ولي افسوس
او كنارم نيست....
فهیمه صفاریه
توضیح :
این شعر بسیار قدیمی است...تقریبا برای ده سال پیش...
آبان ماه ۱۳۸۰
پی نوشت :
من به آمار زمین مشکوکم
که اگر شهر پر از آدمهاست
پس چرا این همه آدم تنهاست؟
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 23:18 توسط فهیمه صفاریه
|
تو از جنس کدامين نور بودی ستاره من